رسانه
رسانه
رسانه .. !
چند روز پیش طلال مغازه ای را در انتهای بازار کرایه کرده بود ، از کنار مغازه اش که گذشتم دیدم سخت به تمیز کاری مشغول بود سلام کردم و گفتم :
خوب حالا چی می خوای بزنی ؟
طلال : کتاب فروشی ..
خنده ام گرفت ، گفتم پول کرایه مغازه رو چکار می کنی .. ؟
این بار او خنده اش گرفت و گفت : از صاحب ملک تقضا کردم بم مهلت بده و اونم قبول کرد و گفت : خوب اینم یه نوع ثوابه دیگه ..
گفتم : طلال کسی کتاب نمی خونه ، که بخره !
اگرهم می بینی دونفر کتاب می خونن مطمان باش سرشون توی موبایله و حتما پی دی افی دانلود کردن و مطالعه می کنن ..
طلال داشت مغازه رو تمیز می کرد یک لحظه بهت و تعجب چهره اش را فرا گرفت سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت ..
احساس کردم نباید نا امیدش می کردم پشیمان شدم خواستم چیزی بگویم ، که دیدم سرش را بلند کرد و دوباره آن لبخند زیبا در چهره اش متجلی شد ، گفت :
راست می گی ، ولی یادت رفته من و تو ارتباطات خوندیم ..
الان تو یه رسانه ای ..
تو رسانه منی و من رسانه توم کافیه دلت با من باشه این فرهنگ جا میفته ..
یادت رفته ما دوستای زیادی داریم .. خیلی زیاد .. هرکدومشون یک رسانن ..
اون هم حقیقی .. حقیقی .. !
من موفق می شم ... شک ندارم ..
شاید زیاد رؤیایی به نظر می رسید ، اما با خودم گفتم واقعیت اینه که راست می گه ، ما هرکدام مون یه رسانه ایم یه رسانه قدرتمند ، که می توانه توجیه کنه ، پایه ریزی کنه و تغییر بده .. اصلا برای همینه که زنده ایم ..
ناگهان دست اش را بر شانه ام گذاشت و گفت چرا ساکتی : چیه نظرت برادر .. ؟
گفتم عالیه طلال ، فرهنگ باید ایجاد بشه ... باید از خودمون شروع کنیم .. لبخند زدم ..
گفت : الان وقت کاره ، نه لبخند .. !
" محمد نبهان ` 4 یونیو 2016 "